الناالنا، تا این لحظه: 11 سال و 10 ماه و 7 روز سن داره

عشق مامان و بابا

دخترم

دخترم شنیدن صدای قلبت و لمس حرکات تو آرامشی به من میدهد که تفسیر آن غیر ممکن است   ...
30 بهمن 1390

انتخاب اسم ؟؟

کلاً این دوران بارداری هر لحظه اش یه خاطرهء شیرینه که بعدها وقتی بچه ها بزرگ شدن با مرور کردن هر کدوم از این خاطرات به دوران شیرین گذشته برمیگردیم . گرفتن جواب مثبت آزمایشگاه شنیدن اولین صدای قلب جنین حتی دوران سخت  داشتن حالت ویار که تا الان ادامه داره تعیین جنسیت و انتخاب اسم .......................   در این مورد آخر من و همسری به اتفاق از روی کتاب اسامی و سایت ثبت احوال شروع کردیم به جستجو و تحقیق و به نام هایی چون ( ترنم ، هستی ، ترانه ، تبسم ، نازنین ، کیمیا ، مینو  ...... و النا ) رسیدیم  . تمام این اسامی زیبا معنی زیبایی هم دارن همسری میگفت به اسم خودت نزدیک باشه منم میگفتم به فامیلیش نزدیک...
24 بهمن 1390

نمایشگاه نوزاد ، کودک و نوجوان

وای عجب نمایشگاهی بود روحمون تازه شد از این وسایل مخصوص نی نی ها . من و همسری  هم برای النا خانم یه سری لباسهای خوشگل خریدیم   تازه تخفیف ویژه نمایشگاه هم روشون خورده بود به زودی عکس لباسهای النا جونم رو اینجا قرار میدم ************************************************ این دوران ویار کی تموم میشه یکی میگه سه ماه و 10 روز یکی دیگه میگه چهار ماه و 10 روز یکی دیگه میگه چهار ماه و 20 روز .......................... من چیکار کنم ، برای یکی از دوستام تا خود نه ماهش ویار داشت بنده خدا ...
24 بهمن 1390

نی نی ما یه دختره

  همونطور که قرار بود دوشنبه 90/11/10 رفتیم با بابائیت سونوگرافی و تا آقای دکتر مشغول انجام سونو شدن یهو فرمودن میدونین که دختره  و من و بابائیت هم بسیار ذوق و شوق فرمودیم    دختر چه نازه دختر           نغمه و سازه دختر تو باغ مهربونی                چه یکه تازه دختر دختر گل امیده               نگین مرواریده هزار هزار ماشاالله        ببین چه قد کشیده   دختر گلابتو...
15 بهمن 1390

کوچولوی مامان و بابا

عزیزکم ، گلم ، خوشگلم 10 بهمن وقت سونو دارم برای تعیین جنسیت برای اینکه ببینیم تو خوشگل مامان دخملی یا پسمل البته برای من و باباییت    فرقی نمیکنه که کدومش باشی فقط دلم میخواد زودتر مشخص بشه که بریم وسایل خوشگل و کوچولوتو برات بخریم باباییت میگه زودتر برات اسم انتخاب کنیم البته یه اسمهایی کاندید کردیم ولی منتظریم .... تا دوشنبه ...
8 بهمن 1390

4 ماه گذشت

عزیز دل من و بابایی 4 ماه از اومدنت توی دلم گذشت دلم میخواد زودتر این 5 ماه باقی مونده هم تموم بشه که بتونیم زودتر بغلت کنیم توی این تعطیلات چون شنبه رو مرخصی داشتم رفتم خونه خاله جونت عزیزم شب هم باباییت اومد دنبالمون شام خوردیم و برگشتیم ولی انصافاً چه برفی اومده بود چه حس خوبی داشتم وخصوصاً وقتی توی محوطه خونه خاله ات روی برفا راه میرفتم ولی مراقب هم بودم که یه موقع پام سر نخوره و خدا نکرده اتفاقی  واسه ات نیوفته . بقیه روزا رو هم خونه بودیم البته باباییت سرکار بود و منم حوصله ام سر رفته بود .   حالا نمیدونم بعد از عید که دیگه قرار نیست برم سرکار چیکار کنم که حوصله ام سر نره   ...
5 بهمن 1390
1